الهي غنچه‌ي اميد بگشاي!

شاعر : جامي

گلي از روضه‌ي جاويد بنمايالهي غنچه‌ي اميد بگشاي!
وزين گل عطرپرور کن دماغم!بخندان از لب آن غنچه باغم!
به نعمت‌هاي خويش‌ام کن شناسا!درين محنت‌سراي بي مواسا
زبانم را ستايش‌پيشه گردان!ضميرم را سپاس انديشه گردان!
بر اقليم سخن فيروزي‌ام بخش!ز تقويم خرد بهروزي‌ام بخش!
ز گنج دل زبان را کن گهر سنج!دلي دادي ز گوهر گنج بر گنج
معطر کن ز مشکم قاف تا قاف!گشادي نافه‌ي طبع مرا ناف
ز عطرم نامه را عنبرفشان کن!ز شعرم خامه را شکرزبان کن!
وز آن نامه بجز نامي نمانده‌ستسخن را خود سرانجامي نمانده‌ست
نمي‌يابم نوايي ز آن ترانهدرين خم‌خانه‌ي شيرين‌فسانه
تهي‌خم‌ها رها کردند و رفتندحريفان باده‌ها خوردند و رفتند
که باشد بر کف‌اش ز آن باده، جامينبينم پخته‌ي اين بزم، خامي
ز صاف و درد پيش آر آنچه داري!بيا ساقي رها کن شرمساري!